معنی تفسیر و تشریح متن

حل جدول

فارسی به عربی

تشریح

تشریح، جراحه، علم التشریح، وصف


تفسیر

تعلیق، تفسیر، شرح، لمعان، نسخه

عربی به فارسی

تشریح

تشریح , کالبدشکافی , قطع , برش , تجزیه

لغت نامه دهخدا

تشریح

تشریح. [ت َ] (ع مص) نیک شرح کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نیک بیان کردن. (دهار). نیک هویدا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به کمال وضاحت بیان کردن و آشکار کردن. (غیاث اللغات). نیک بیان کردن سخن را. (آنندراج). اظهار و آشکار کردن چیزی است. می گویند شرحت الغامض، یعنی مشکل را تفسیر وروشن ساختم. (از کشاف اصطلاحات الفنون):
تشریح نهاد خود درآموز
کاین معرفتی است خاطرافروز.
نظامی.
با فکر او چو سر به گریبان فرو کنم
تشریح زلف خم بخمش موبمو کنم.
کلیم (از آنندراج).
|| شرحه کردن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کفانیدن و پیدا کردن فربهی گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطع کردن و جدا کردن فربهی بعض چیزی از بعض دیگر و از آن است تشریح در نزد اطباء. (از اقرب الموارد). || (اصطلاح پزشکی) بیان کردن حقایق و اشکال اعضای درونی و برونی و شمار استخوانها و بیان محل و پیوند هر عضو و بیان رگها و عصبها. (غیاث اللغات). به اصطلاح اطباء بیان کردن حقیقت اعضای بدن انسان را علم تشریح گویند. (آنندراج). علمی که در آن بحث می کنند از آلات و ادوات بدن حیوانی. (ناظم الاطباء). بر خلاف علم فیزیولوژی که وظایف الاعضا می باشد. تشریح، علم به چگونگی اعضای جسم است. (الموسوعه العربیه). بازشناختن اعضا و جوارح کالبد انسان یا حیوان را از راه شکافتن بدن، تشریح یا کالبدشکافی گویند و این دانش پایه ٔ دانش پزشکی جدید را تشکیل میدهد. تشریح از دوران باستانی در میان اقوام ایرانی و هندی و مصری متداول بود و جای جای بر اثر نفوذ مذهبی شدت و ضعف داشته است. امروز در مراکز پزشکی، موضوع تشریح به چند قسمت تقسیم می شود. اگر در بیمارستان و برای تشخیص بیماری مریض، پس از مرگ کالبد را بشکافند تشریح مرضی نامند و اگر متعلق به دانستن کلیات اعضاء و نسجها و عناصر اولیه بدن باشد، آن را تشریح عمومی گویند و اگر برای شناختن جزء جزء اعضا واسامی و اشکال آنها و روابطی که با هم دارند و بالاخره ترتیب نسج و ظاهر و باطن و خصوصیات آنها باشد، آن را تشریح تفصیلی خوانند. رجوع به کتاب تشریح میرزاعلی صص 6- 17 و مقدمه ٔ دکتر امیر اعلم بر کتاب کالبدشناسی توصیفی (کتاب اول) و کالبدشکافی شود.


تشریح کردن

تشریح کردن. [ت َ ک َ دَ] (مص مرکب) بازنمودن مطلبی. تفسیر کردن. شرح و بیان موضوعی غامض. || (اصطلاح پزشکی) کالبدشکافی. رجوع به تشریح شود.


متن

متن. [م ُ ت ِن ن] (ع ص) دور و بعید و با فاصله. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).

متن. [م َ] (ع اِ) زمین درشت و بلند. ج، مِتان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمین سخت و بلند. ج، متون و متان. (مهذب الاسماء). آنچه درشت باشد از زمین. (محیطالمحیط). || مجازاً به معنی عبارت کتابی که شرح آن توان کرد. (غیاث) (آنندراج). نزد مؤلفین خلاف شرح و حواشی را گویند. (از محیطالمحیط). عبارت کتاب که شرح و ترجمه ٔ آن توان کرد و آنچه در صفحه ٔ کتاب و یا مکتوب نوشته شده بدون زوائد وحواشی. (ناظم الاطباء). بوم. مقابل حاشیه و شرح و هامش: متناً و هامشاً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- متن و حاشیه کردن (اصطلاح صحافی)، با وصل کردن حاشیه با کاغذگیر به متن، ترمیم کردن یا تزیین کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| متن عبارت از لفظ باشد و «متن حدیث » الفاظ حدیث باشد که مقوم معانی آن هستند. (کشاف اصطلاحات الفنون، از فرهنگ علوم). به اصطلاح علمای حدیث عبارت است از آنچه غایت سند از کلام بدو منتهی شود و لفظ حدیث که معنی حدیث قائم بدوست. (نفایس الفنون).
- متن الواقع، مراد از اصطلاح متن الواقع «نفس الامر» است. میرداماد ازاین کلمه اغلب جهان مافوق زمان و زمانیات را خواهد. (از فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی).
|| فرود پر از تیر تا در میان آن یعنی مابین تیر تا وسط تیر. (منتهی الارب) (آنندراج). آن جزء از تیر که ما بین پر تا وسط آن واقع شده. وسط و میانه ٔ هر چیزی. (ناظم الاطباء). || (ص) مرد درشت اندام و سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (اِ) (اصطلاح موسیقی) در هر نوبت مرتب سه قسمت اساسی میتوان قائل شد که دومین قسمت آن متن نامیده میشود. (ازفرهنگ فارسی معین). || پشت. (غیاث) (آنندراج). یکسوی پشت. (مهذب الاسماء) (زمخشری). طرف الظهر. ج، متون. (بحر الجواهر). || وسط. میان. میانه:
سوی بام آمد ز متن ناودان
جاذب هر جنس را همجنس دان.
مولوی.
|| تندی رگ پشت از هر طرف. (ناظم الاطباء). متن الظهر. دو تندی رگ پشت از دو جانب. مذکر و مؤنث هر دو آمده. (منتهی الارب) (آنندراج). || میان راه. (ناظم الاطباء). متن الطریق، میانه ٔ راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || استوار و جای بلند و سخت. (غیاث). استوار. (آنندراج). جای بلند و استوار و قلعه و حصار. (ناظم الاطباء). || اصل و درون چیزی. حقیقت چیزی:
کان بلیس از متن طین کور و کر است
گاو کی داند که در گل گوهر است.
مولوی.
- متن الفرس، ستارگانی از فرس اعظم است. رجوع به فرس اعظم شود.
- متن تیغ، قسمت آهنین آن جز دمه و لبه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- متن حیوان، مقابل اطراف که دست ها و پایها و گردن و سر اوست. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- متن الطریق، جاده ٔ آن. (از محیطالمحیط).

متن. [م َ] (ع مص) کفانیدن خایه ٔ قچقار را و بیرون آوردن خصیه وی. (منتهی الارب) (آنندراج). کفانیدن خایه ٔ آن قچقار را و درآوردن تخم و همه ٔ رگهای آن را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوشش خایه ٔکبش شکافتن و خایه ٔ وی با رگها بیرون آوردن. (تاج المصادر بیهقی). || جای گرفتن و اقامت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گائیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گائیدن آن زن را. (ناظم الاطباء). نکاح کردن با زن. (از محیط المحیط) (از ذیل اقرب الموارد). || سوگند خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). سوگند یادکردن. (ناظم الاطباء) (ازمحیطالمحیط). || زدن یا سخت زدن. (منتهی الارب) (آنندراج): متن فلاناً؛ زد فلان را و یا سخت زد فلان را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رفتن در زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دراز کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج): متن الشی، دراز کشید آن چیز را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بر پشت کسی زدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). بر پشت زدن. (تاج المصادر بیهقی): متن فلاناً (از باب ضرب و نصر)، زد بر پشت فلان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


تفسیر

تفسیر. [ت َ] (ع مص) هویدا کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آنچه که معنی را روشن کند. (مهذب الاسماء). ترجمه. (از المنجد). پیدا و آشکار کردن و بیان نمودن معنی سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیدا کردن و واکردن خبر پوشیده و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). بیان و آشکار ساختن چیزی. (از اقرب الموارد). شرح و بیان. (ناظم الاطباء). گزارش. (صحاح الفرس). گزاره. گشاده کردن. پیدا کردن. شرح کردن غامضی را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در اصل بمعنی آشکار ساختن و هویدا کردن. (از تعریفات جرجانی). کلمه ٔ تفسیر مصدر باب تفعیل است از «فسر» بمعنی ظهور و کشف. (از کشاف اصطلاحات الفنون):
اجازت خواهم از کلکش بدان تفسیر اگر بیند
که تأیید ابدبنیاد عزالدین بوعمران.
خاقانی.
شمیرا نام داردآن جهانگیر
شمیرا را مهین بانوست تفسیر.
نظامی.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
حافظ.
|| در نزد نحویان بر تمییز اطلاق شود. رجوع به تمییز شود. || بگفته ٔ برخی از ماده ٔ «تفسره » است و آن نام چیزی است که پزشک بدان بیماری را تشخیص دهد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || مقلوب «سفر» است از ماده ٔ اسفر الصبح، یعنی بامداد روشنایی بخشید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || در اصطلاح اهل رمل تفسیر عبارت از شکلی است که از بستن یا گشادن شرح حاصل شود. (از کشاف اصطلاح الفنون). و رجوع به همان مأخذ شود. || شرح کردن کلام خدا را. کشف کردن ظاهر قرآن. بیان ادراک معانی و حقایق قرآن. آشکار کردن غوامض سخن بطور کلی: نبشتن دانست و تفسیر قرآن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 146). علمای عصر و فضلای دهر را جمع کرد تا در تفسیر قرآن مجید و کلام مخلوق باری جل جلاله و عظم قدرته و کماله تصنیفی مستوفی کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 253). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 398).
- تفسیر و تأویل، صاحب نفائس الفنون آرد: تفسیر را بعضی اینطور معنی کرده اند که تفسیر کشف ظاهر قرآن است و تأویل کشف باطن و بعضی دیگرگفتند تفسیر آن است که بروایت تعلق داشته باشد و تأویل آنکه بدرایت و بعضی گفتند تفسیر محکمات را باشدو تأویل متشابهات را. و بعضی دیگر گفتند هرچه ادراک بشر در معانی و حقایق آن برسد تفسیر است و هرچه نرسد تأویل خوانند و بهمین جهت خداوند فرمود و مایعلم تأویله الا اﷲ (قرآن 3 / 7) و نگفت و مایعلم تفسیره الا اﷲ. و طایفه ٔ دیگر گفتند تفسیر آن است که در او خلاف نکرده اند و تأویل آنکه خلاف کرده باشند. و بعضی دیگر گفتند تفسیر بیان حقیقت است و تأویل بیان مقصود و بعضی دیگر گفتند رأی بر دو قسم است یکی آنکه درکمال عقل و وفور فضل باشد و بتأیید ربانی و انوار روحانی ناشی شود و دوم آنکه از هواجس نفس بود و آنراظن و جنان خوانند و منهی عنه این قسم است نه اول. وجمعی گفتند منهی عنه تفسیر است نه تأویل چه تفسیر آنست که در او بغیر از یک وجه نیامده باشد همچون قوله تعالی: و من الناس من بشری نفسه ابتغاء مرضاه اﷲ (قرآن 2 / 207) که به اتفاق جمهور مراد بناس صهیب است و بس و در این صورت حمل ناس بر دیگران نتوان کرد و تأویل آن است که در وجوه بسیار آمده باشد همچون قوله تعالی: انفروا خفافاً ثقالاً (قرآن 9 / 41) که مرادبخفاف و ثقال بقولی جوانانند و پیران و بقولی درویشان و توانگران و بقولی عزاب و متأخران و بقولی تندرستان و بیماران و در این صورت بر هر کدام که خواهند عمل جایز بود. (نفایس الفنون ذیل علم تفسیر). التفسیر و التأویل واحد و قیل التفسیر کشف المراد عن المشکل و التأویل رد احد المحتملین الی مایطابق الظاهر.و الاشهر ان التفسیر هو ایضاح معنی اللفظ و التأویل هو سوقه الی مایؤول الیه کتأویل قولک حین تبجس الغمام بحین تبجسه. ج، تفاسیر. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). دانشمندان اصول و فقه درباره ٔ تفسیر و تأویل اختلاف نظر دارند ابوعبیده و گروهی برآنند که هر دو لفظ دارای یک معنی است، اما راغب گوید: تفسیر اعم از تأویل است و اکثر استعمال تفسیر در الفاظ و مفردات آن است اما استعمال تأویل بیشتر در معانی و جمله ها است و اغلب درباره ٔ کتب آسمانی تأویل بکار رود، در صورتی که تفسیر در همه موارد خواه کتب آسمانی و خواه جز آنها استعمال شود. ابوطالب ثعلبی گوید: تفسیر بیان وضع بر سبیل حقیقت یا بر طریق مجاز است مانندتفسیر کلمه «صراط» به راه و «صیب » به باران. و تأویل معنی باطن لفظ است مأخوذ از «اول » بمعنی رجوع به عاقبت امر. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به همان متن در معنی تفسیر و تأویل شود. در شرع عبارت است از: توضیح معنی آیه و شأن و قصه ٔ آن و سبب نزول آیه با لفظی که دلالت ظاهر و آشکار بر آن داشته باشد. (از تعریفات جرجانی).
- علم تفسیر، دانشی است که بدان نزول آیات (قرآن) و شؤن و قصه های آن و اسباب نازل شونده ٔ آیات در آنها شناخته شود و آنگاه دانستن ترتیب مکی بودن و مدنی بودن و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و خاص وعام و مطلق و مقید و مجمل و مفصل و حلال و حرام و وعد و وعید و امر و نهی و جز اینها. و ابوحیان گوید: تفسیر دانشی است که در آن از کیفیت تلفظ و نطق الفاظ قرآن و مدلولهای آنها و احکام افرادی و ترکیبی آن و معنی هایی که حالت ترکیب و تتمات آن بر آنها حمل میشود. عالمان درباره ٔ روا بودن تفسیر کردن قرآن اختلاف نظر دارند گروهی گویند روا نیست هیچکس به تفسیر هیچیک از مطالب قرآن دست یازد هرچند عالم و ادیب متبحر درمعرفت ادله و فقه و نحو اخبار و آثار باشد. و در این باره بجز آنچه به روایت از پیامبر (ص) منتهی شود او را راه دیگری نیست و برخی برآنند تفسیر کردن قرآن برای کسی که در دانشهای مورد نیاز مفسر جامع باشد رواست و علوم مزبور 15 دانش است: لغت. نحو. تصریف. اشتقاق. معانی. بیان. بدیع. علم قراآت (تجوید). اصول دین یا کلام. اصول فقه. اسباب نزول و قصص. ناسخ و منسوخ. فقه. احادیث مبین تفسیر. مبهم و مجمل. دانش موهبت. (از کشاف اصطلاحات الفنون به اختصار). و رجوع به همان متن شود. و صاحب کشف الظنون آرد: دانشی است که در آن از معنی نظم قرآن برحسب طاقت بشری و برحسب اقتضای قواعد و مبادی عربی و اصول کلام و اصول فقه و جدل و دیگر علوم بسیار گفتگو میشود. و غرض از آن معرفت معانی نظم است و فایده ٔ آن حصول قدرت بر استنباط احکام شرعی بر وجه صحت است و موضوع آن کلام خدای سبحانه و تعالی که منبع هر حکمت و معدن هر فضیلت است و غایت آن توسل به فهم معانی قرآن و استنباط حکمت های آن است برای فائز شدن به سعادت دنیوی و اخروی. (از کشف الظنون). و رجوع به همان متن شود. و ابن خلدون تفسیر را بدوگونه تقسیم کرده است: یکی تفسیر روایتی، مستند به آثار و روایات نقل شده از سلف که عبارت از شناختن ناسخ و منسوخ و موجبات نزول مقاصد آیه هاست و برای دانستن کلیه ٔ این مسائل هیچ راهی بجز نقل از صحابه و تابعان وجود نداشت و متقدمان در این باره مجموعه های کاملی فراهم آوردند. ولی با همه ٔ اینها کتب منقولات ایشان مشتمل بر غث و سمین و روایات پذیرفتنی و مردود است.گونه ٔ دوم تفسیر، مسائلی است که به زبان بازمیگردد مانند شناختن لغت و اعراب و بلاغت در ادای معنی برحسب مقاصد و اسلوبها، و اینگونه تفسیر کمتر ممکن است ازنوع نخست جدا شود و مستقلاً تألیف گردد. زیرا گونه ٔنخست مقصود بالذات بوده است و این نوع هنگامی متداول شده است که علوم مربوط به زبان جنبه ٔ تعلیمی بخود گرفته است و فقط گاهی در بعضی از تفاسیر گونه ٔ دوم بر گونه ٔ نخستین غلبه دارد و بهترین تفسیرهایی که مشتمل بر آن فن میباشد کتاب زمخشری است که مؤلف آن از مردم خوارزم عراق «ایران » است. ولی زمخشری پیرو عقاید معتزله است... و به همین سبب محققان مذهب سنت از آن دوری میجویند. (از مقدمه ٔ ابن خلدون ترجمه ٔ محمد پروین گنابادی ج 2 صص 898-900). || (اِ) کتاب هایی که محتوی کشف معانی و حقایق قرآن مجید باشد:
یکنزون الذهب نکردی درس
یوم یحمی نخواندی از تفسیر.
خاقانی.
نسخه ٔ این تفسیر درمدرسه ٔ صابونی به نیشابور مخزون بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 253). || (اصطلاح بدیع) در اصطلاح نام صفتی است و آن چنان است که شاعر اولاً چند صفت بر سبیل اجمال ذکر کند و ثانیاً تفصیل نمایدو آن دو قسم است جلی و خفی. جلی آن است که شاعر در مصرعی یا بیتی الفاظی آرد که مبهم باشد و در مصرع یابیت دیگر تفسیر کند و همان الفاظ را عندالتفسیر بیارد، مثال از نظیری نیشابوری:
بخت مادرکش، یتیمم در غریبی کرده است
کرده گردون را یکی آیین و دوران مادری
دایه ٔ گردون تنک شیر است، گوید خاک خور
مادر دوران گران خواب است گوید خون گری.
هر چند یتیم در لغت بمعنی طفلی است که پدر از سرش رفته باشد لیکن شعرا هر کودک که مادرش بمیرد نیز اطلاق کنند... (از آنندراج). رشیدالدین وطواط آرد: تفسیر جلی چنان باشد که شاعر لفظی مبهم بگوید چنانکه به تفسیر محتاج بود و به وقت تفسیر همان لفظ بازآرد و تفسیرکند، مثالش از تازی من گویم:
یحیی و یردی بجدواه و صارمه
یحیی العفاهو یردی کل من حسدا.
مثال دیگر فیاض راست:
یعطی و یمنع یعطی المال زائره ُ
و یمنع الجار من ذل و ارهاق.
در این هر دو بیت یحیی و یردی و یعطی و یمنع اعادت کرده آمد و تفسیر کرده شد. پارسی، عنصری گوید:
یا ببندد یا گشاید یا ستاند یا دهد
تا جهان برپای باشد شاه را این یادگار
آنچ بستاند ولایت آنچ بدهد خواسته
وآنچ بندد پای دشمن وآنچ بگشاید حصار.
بر حسب گفته ٔ صاحب مجمع الصنایع، تفسیر آن است که شاعر نخست چند صفت مجمل برشمارد و سپس تفسیر آنها را در ابیات بعد بیاورد و آن بر دوگونه است: تفسیر جلی و تفسیرخفی. تفسیر جلی آن است که بهنگام تفسیر الفاظ مجمل آنها را اعاده کند... (از کشاف اصطلاحات الفنون). و خفی آن است که تفسیر مجمل بی اعاده ٔ الفاظ مذکور نماید. علی رضای تجلی:
خشک و تر، هریک برنگی در رهش جان میدهند
گشته صحرا از غمش مدهوش و دریا می طپد.
(از آنندراج).
و تفسیر خفی چنان باشد که لفظ مبهم را که به تفسیر محتاج بود بوقت تفسیر بازآورده نشود و پوشیده گذاشته آید، مثالش عنصری گوید:
همه فام کین و بپرخاش مرد
دل جنگجوی و بسیج نبرد
همی توختند و همی تاختند
همی سوختند و همی ساختند.
و مثال دیگر محمدبن عبده راست:
چنانکه نیست نگاری چو تو دگر نبود
چو من صبور و چو من زاروار برنایی
ترا و من رهی و خواجه را کسی بجهان
بحسن و صبر و سخاوت ندید همتایی.
(حدایق السحر فی دقایق الشعر چ اقبال ص 78). تفسیر خفی چنان است که بهنگام تفسیر الفاظ مجمل آنها را اعاده نکند، بدینسان:
همی آرند پیوسته ز بهر جشن تو پیدا
همی زایند همواره ز بهر بزم تو آسان.
رطب نخل و عسل نحل و بریشم کرم ومشک آهو
دُر دریا، و زر خارا و شکرنای و گوهر کان.
؟ (از کشاف اصطلاحات الفنون).
|| در نزد علمای بیان نوعی از اطناب زیاده است. چنانکه در سخن نوعی پوشیدگی باشد و برای روشن گردانیدن آن، سخنی دیگر ایراد کنند تا سخن پوشیده ماقبل را روشن سازند مانند این آیات: ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعاً و اذا مسه الخیر منوعاً. که «هلوع » در آیه ٔ نخست چون نیاز به تفسیر دارد در دو آیه بعد آنچنان تفسیر شده است که در واقع پوشیدگی مرتفع شده و معنی آن روشن گشته است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ج 2 ص 1116 همان متن و کتاب الاتقان در ذیل کلمه ٔ اطناب شود.

فرهنگ معین

تفسیر

(مص م.) شرح کردن، بیان کردن، (اِمص.) گزارش، بیان و تشریح معنی و لفظ آیات قرآن، به رأی الف - تفسیر قرآن براساس ذوق و نظر شخصی و نه حقایق آن. ب - تفسیر سخن یا امری مطابق میل خود. [خوانش: (تَ) [ع.]]


تشریح

شرح دادن، کار کردن بر روی کالبد مرده انسان برای شناسایی و شرح عمل اعضا، کالبدشکافی. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ فارسی آزاد

تفسیر

تَفْسِیر، شرح دادن معانی، توضیح دادن، تفصیل و تشریح معانی بدون خارج ساختن از معنای ظاهری و لُغَوی، ایضاً اصطلاح خاص برای تشریح و توضیح آیات قرآنی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تشریح

تاویل، تعریف، تفسیر، توجیه، توصیف، توضیح، شرح، وصف، کالبدشکافی، کالبدشناسی


تفسیر

تاویل، تشریح، ترجمان، تعبیر، تلقی، توضیح، شرح، گزارش، نقل، وصف، بیان کردن، شرح دادن، تشریح کردن، گزارش‌دادن

معادل ابجد

تفسیر و تشریح متن

2164

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری